آنها تصمیم گرفتند این خانه را به چیزی فراتر از یک باغ تبدیل کنند… به باغ بهشت.
نخستین تختههای ترمووود روی زمین خیس خوردهی باغ نشستند؛ چوبهایی که با حرارت، عمر دوباره یافته بودند. وقتی باران اولین بار روی آنها بارید، بوی چوب گرم با بوی باران آمیخت و زمین برای اولین بار بعد از سالها نفس کشید.
در گوشهای از حیاط، استخری چون آینهای فیروزهای شکل گرفت. درختان سرو کوچک، صف کشیدند تا این آینهی آسمان را پاس بدارند. صدای پرندهها برگشت و نسیم، بوی آرامش را با خود آورد.
خانه دیگر فقط یک خانه نبود، باغ هم فقط یک باغ نبود… اینجا بهشت شده بود. بهشتی ساختهی دستهایی که با طبیعت بودند، برای طبیعت.